صفحه شخصی نرگس حسینی اصلی   
 
نام و نام خانوادگی: نرگس حسینی اصلی
استان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمومی
شغل:  طراحی سازه های هیدرلیکی- رشته سازه های آبی
تاریخ عضویت:  1392/12/23
 روزنوشت ها    
 

 گرگ ها هرگز گریه نمی کنند بخش عمومی

3

گرگ ها هرگز گریه نمی کنند

اما گاهی

چنان عرصه ی زندگی بر آنان تنگ می شود

که برفراز بلندترین کوهها می روند

و دردناکترین زوزه ها را می کشند!



"ارنستو چگوارا"

دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 12:03  
 نظرات    
 
م حسینی 16:36 سه شنبه 25 آذر 1393
0
 م حسینی
توبه گرگ مرگه !
آورده اند که ... 
گرگ پیری بود که در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینکه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه کند . به همین قصد هم به راه افتاد .
در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه کرد ، اسبی را دید که در مرغزاری می چرد . 
پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه کنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم که در این راه با من شریک بشوی ؟!
اسب گفت : که از دست من چه کاری بر می آید ؟ 
گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی کنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا کنم و هم اینکه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این کار خودت به همنوعان خود کمک می کنی . 
اسب برای نجات جان خود بفکر حیله افتاد و رو به گرگ کرد و گفت : عمو گرگ ! 
من آماده ام که در این کار خیر شرکت کنم و خودم را قربانی کنم . 
اما دردی دارم که سالهای زیادی است که ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره کنی ،‌بعد مرا قربانی کنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می کنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج کند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یک نعلبند نادان رفتم که سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . 
از تو می خواهم که نزدیک بیایی و زخمهای مرا نگاه کنی . 
گرگ گفت : بگذار نگاه کنم ، اسب پاهایش را بلند کرد و چنان لگد محکمی به سر گرگ زد که مغزش بیرون ریخت ، گرگ که داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ 
اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه کند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت تو به گرگ مرگ است .
نرگس حسینی اصلی 12:36 چهارشنبه 26 آذر 1393
0
 نرگس حسینی اصلی
ممنون
متن جالبی بود